!!!فرهاد کوه کن

Thursday, October 23, 2003

پي اسم تو مي گشتم ته يه فنجون خالي
دنباله يه طرح تازه يه تبسم خيالي
فنجونهاي لب پريده قهوه هاي نيمه خورده
منو عشقي كه باسه هميشه مرده دل به عشق تو سپرده
فال تو رنگ فريب و گريه هاي عاشقونست
فال من طنين آخرين ترانست
رنگ قهوهاي چشمات رنگ خوابه
كه تا شهر بي نهايت منو برده
اونجا كه آخره عشقه
اونجا كه مرزه سرابه

Friday, October 17, 2003

سلام
بعضی وقتها فکر می کنم چرا بچه ها عموما بیشتر از بزرگترها از زندگیشون لذت می برند؟ و شاید به این سوال جواب بدیم بتونیم ما بزرگها هم از زندگی لذت بیشتری ببریم
شاید یه دلیل خیلی مهم اون این باشه که بچه ها به خود حرکت فکر می کنند نه دلیل حرکت و ما بزرگها بر عکس به دلیل حرکت بیشتر از خود حرکت فکر می کنیم
بچه می دوه از این ور به اون ور بدون اینکه با خودش بگه برای چی من باید بدوم ولی ما بزرگها می گیم خوب .... باید براچی بدوم ؟! و شاید کلی وقت برای همین فکر کردن به این دلیلها تلف میشه و آخرش هم هیچ !!!!1
حالا نمی دونم این نظرم تا چه حد درسته

Wednesday, October 01, 2003

پشت ماشين سوارو وروم به جادهاي كه به قزوين ميره و من نيم نگاهي به جاده و بعدش غرق در روزنامه مي شم گاه گاهي در حركت ممتد تيرهاي برق ياد گذر عمر و خاطره ها و اتفاقات گذر كرده مي افتم
مدتي هست كه نفسم رو به درستي نمي تونم تو ريه هام بدم و موقع بازدم آهي مي كشم و بي اختيار ياد فروغ فرخزاد مي افتم آيه هاي آه و ........ بغضي در گلو !!!!!
ديروز پيش دكتر رفتم بعد از معاينه گفت رشته هاي عصبي ريه هات متورم شده و كلي قرص و شربت و آمپوا تجويز كرد و امروز حس مي كنم راحتتر نفس مي كشم و ناخودآگاه ياد سعدي مي افتم :
هرنفسي كه فرو ميرود ممد حيات است و چوبر ميآيد مفرح ذات پس بر هر نفسي دو نعمت است و بر هرنعمتي شكري واجب