دلا شب ها نمي نالي به زاري
سر راحت به بالين مي گذاري !
تو صاحب درد بودي ناله سر كن
خبر از درد بي دردي نداري .
بنال اي دل كه مرگت زندگانيست
مباد آن دم كه چنگ نغمه سازت
ز دردي برنيانگيزد نوايي
مباد آن دم كه عود تار و پودت
نسوزد در هواي آشنايي
دلي خواهم كه از او درد خيزد
بسوزد‚ عشق ورزد‚ اشك ريزد!
به فريادي سكوت جانگزا را
به هم زن‚ در دل شب‚ هاي و هوي كن
و گر ياراي فريادت نمانده ست
چو مينا گريه پنهان در گلو كن
صفاي خاطر دل ها زدرد است
دل بي درد همچون گور سرد است!
تلفن خونمون زنگ زذ پشت خط يه دوست بود ‚ ميخواست خداحافظي كنه ‚ براي هميشه داره ميره آلمان
نمي دونم چرا هنوز دوستش دارم با همه، ..... يگذريم.