!!!فرهاد کوه کن

Wednesday, October 01, 2003

پشت ماشين سوارو وروم به جادهاي كه به قزوين ميره و من نيم نگاهي به جاده و بعدش غرق در روزنامه مي شم گاه گاهي در حركت ممتد تيرهاي برق ياد گذر عمر و خاطره ها و اتفاقات گذر كرده مي افتم
مدتي هست كه نفسم رو به درستي نمي تونم تو ريه هام بدم و موقع بازدم آهي مي كشم و بي اختيار ياد فروغ فرخزاد مي افتم آيه هاي آه و ........ بغضي در گلو !!!!!
ديروز پيش دكتر رفتم بعد از معاينه گفت رشته هاي عصبي ريه هات متورم شده و كلي قرص و شربت و آمپوا تجويز كرد و امروز حس مي كنم راحتتر نفس مي كشم و ناخودآگاه ياد سعدي مي افتم :
هرنفسي كه فرو ميرود ممد حيات است و چوبر ميآيد مفرح ذات پس بر هر نفسي دو نعمت است و بر هرنعمتي شكري واجب

0 Comments:

Post a Comment

<< Home