!!!فرهاد کوه کن

Tuesday, February 10, 2004

سلام
امروز تعطيل بود ولي من باسه كاري رفتم شركت و قتي رسيدم تو اتاقم
صداي زنگ تلفن به صدا در اومد . رييسم بود كه صدام كرده بود. رفتم تو اتاقش
رييسم صورتش رو اصلاح نكرده بود و انگار تازه از خواب بيدار شده
بود ولي حالت صورتش با روزهاي ديگه فرق داشت با مهربوني اعجاب آوري
منو نگاه مي كرد ، رفتم جلو كه باهاش دست بدم ناگهان دستاي منو گرفت
و با حرارت خارق العادي و به محكمي شروع كرد به دست دادن و در يك حركت
شبه آكروباتيك با اون يكي دستش چند سكه به همراه يك كليد كه جا كليدي
چرمي داشت به جيبم كرد و ناگهان در همون حال دستم و رها كرد و با سرعت
اتا ق و ترك كردومن هاج و واج مونده بودم ، دست كردم تو جيبم
با تعجب ديدم 3 سكه طلا اونم ازنوع تمام پهلوي و يك كليد اتومبيل به همراه
اون تو جيبم هستش . ناگهان هزار فكر توي سرم رفت آخه اين چه حركتيه ؟؟؟؟
گفتم شايد خواسته اينجوري اون بدهي كه در مورد راه اندازي شبكه دفتر مركزي داره
به من بده ، ولي خدايا اين سوييچ ماشين ديگه چيه ؟؟
تو همين احوالات بودم كه بدو رفتم كه بهش برسم ببينم داستان چيه
اونو بيرون شر كت ديدم رفتم بهش گفتم مهندس اينها چيه ؟؟؟
به من گفت يادته يه بار گفته بودي از فلان ماشين لنسر مدل 80 خوشت مي آد ؟
منم گفتم خوب آره ؟، اونم گفت ، خوب من باست خريدم
آقا من داشتم از تعجب شاخ در مي آوردم و ناگهان دست منو گرفت و و يه تاگسي
صدا زد و حدس زدم مي خواد منو به جايي ببره كه ماشين اونجاست
رفتيم و رفتيم به جلوي يه گاراژ درب و داغون رسيديم
در حالي كه من داشتم از لا در گاراژ دنبال ماشين مي گشتم يه دفعه
چشمتون روز بد نبينه صاحب گاراژ رو ديدم كه به من مي گفت مثل اين كه
داري خواب ميبيني و من ناگهان به خودم اومدم كه دارم خواب مي بينم و
همه اينها مزخرف بوده
با نا اميدي و خواب آلودگي دست تو جيبم كردم
ديدم نه بابا خالي خاليه !!!!!!

Tuesday, February 03, 2004

سلام
يادداشتهاي يه ذهن پريشون :
از اون موقعي كه كافي نت رو از دست دادم بر عگس اون چيزي كه فكر مي كردم سرم شلوغتر شده
شركت به شدت حجم كاريش بالا رفته و من تقريبن اولين كسي هستم كه به شركت وارد مي شم و آخرين نفري هستم كه از اون خارج مي شم
جالب براي من اينه كه تو شركتي كه همه با هم اختلاف دارند من حس مي كنم هيچ دشمني ندارم و كسي با من بد نيست
ولي به نظر من صنعت ايران بيمار هستش به هر علتي كه باشه بيماره و به زوره كمكهاي دولت و رانتهاي دولتي و امتيازهاي انحصاري سرپاست نمي دونيد كه چه پولهاي حيف و ميل ميشه و دست آخر هيچي و فقط به خاطر مديريت هردمبيل و قرون وسطايي هستش
تو ايران وقتي شركتي كمي بزرگ مي شه به دليل ساختار غلط فرهنگ مديريت به سرعت حساب كار از دست خارج ميشه
و دلم من يه خورده آرامش مي خواد