عطر نگاهي در ته ذهنم جاريست
نقش دل ميزند با تار وجودم
همچون كبوتران مست
بازيچه باد شديم
و تو
همچو غزالي در جنگل خيالم بودي
كه نميتوان به آن نزديك شد
واز دور تماشايت كردم
آن نگاه جادوييت را به خاطر سپردم
ونزديك نشدم
مبادا از جنگل خيالم دور شوي
نقش دل ميزند با تار وجودم
همچون كبوتران مست
بازيچه باد شديم
و تو
همچو غزالي در جنگل خيالم بودي
كه نميتوان به آن نزديك شد
واز دور تماشايت كردم
آن نگاه جادوييت را به خاطر سپردم
ونزديك نشدم
مبادا از جنگل خيالم دور شوي