!!!فرهاد کوه کن

Friday, May 31, 2002

"اين متن از خودمه "
امروز تو فكرم
تو فكر آخرين خداحافظي
آخر يك روز بايد اين را گفت
به تو و چشمهايت
به تو و دستهايت
به تو و شيرين كلاميهايت
آخربايد گقت
آخر بايد رفت
و اين را گريزي نيست
امروز به تو فكر ميكنم
امروز تمام تنم فكر تو راگرفته
بوي تو را ميدهد
امروز در فكرم
در فكر كلام آخر
در فكر احساس آخر
تو فكر آخريشم
بايد پايان دهم
بايد به اين عشق پايان دهم

Wednesday, May 29, 2002

salam

چند روز پيش تو روزنامه نوروز رو ورق ميزدم چشمم افتاد به مطلبي با عنوان « گل بهار به بهار نرسيد » شروع کردم به حوندن. ماجرا رو يه خبرنگار مي گه که رفته بوده مجتمع قضايي برا ي تهيه گزارش . قضيه رو از ديد اون خبرنگار مي گم :
مادري داشت فرزندشو شير ميداد ناگهان پيرمردي وارد شد . زن ناگهان تا چشمش به پيرمرد افتاد رنگ از چهرش پريد و دهان بچه رو از سينش به زور جدا کرد . بچه با چهره مظللومش اول هاج و واج به مادرش نگاه کرد بعد کمي به اطرافش و ناگهان زد زير گريه طوري که صداي گريش تمام مجتمع رو پر کرد .کنجکاو شدم و رفتم با زن صحبت کردم
زن از شهرهاي اطراف ايلام بود و اون پيرمرد پدرشه و اون بچه رو زن مي گفت از پسر همسايشون داره ولي اون پسر که اون هم اونجا بود انکار مي کرد . برادر و پسر عموهاي زن هم بودند .حالا اومده بودند آزمايش بدند تا موضوع روشن بشه
پيرمرد مي گفت حالا چطوري سرمو يالا بگيرم . بگم چي؟؟؟ بگم دخترم بدون اينکه ازدواج کنه بچه دار شده؟؟
و در نگاه زن ترسي عميق موج ميزد تن بچه تقريبا لباسي نبود چون خانواده زن اجازه نمي دانند هيچ خرجي براي بچه بشه
اسم زن گل بهار بود و بچش اسمي نداشت
پسرعموهاش مي گفتند بچه رو مي دبم پرورش گاه
آخرين بار که با گل بهار صحبت کردم گفت مي ترسم....


چند روز بعد دوستم بهم زنگ زد و گفت گل بهار رو برادرش و پسر عموهاش بنزين رو ش
ريختند . يه بار گل بهار فرار مي کنه ولي بالاخره روش کبريت کشيدند و بعد....
دو روز بعد هم به بچه سم خوروندند و.......
و گفتند گل بهار خودکشي کرده
آخه براي ايليياتيها فرجام گل بهار فقط مرگه


از خوندن اين ماجرا بي اختيار اشکم جاري شد

شب ماجرا رو براي دوستم تعريف کردم و دوستم گفت عجب اون زن دل شيري داشته !!!! وپيش خودم گفتم ماجرا رو از اين ديد هم ميشه نگاه کرد .


من با فريدون مشيري زندگي مي کنم .

چون خنده جام است درخشيدن خورشيد.
جامي به من آريد که خورشيد درخشيد.

جامي که نهد بند به خميازه آفاق !
جامي که رسد روح به دروازه خورشيد.


هر جا که گلي خندد با دوست بخنديد
هر گه که بهار آيد با عشق بجوشيد.



زندگي بدون عشق سخت و بيهوده است.
راستي تو چشم آدما چيه که جادو مي کنه ؟؟؟ اگر بگن ادما يا چي جادو مي کنند من مي گم يا نگاه .

Monday, May 13, 2002

سلام
من بدون عشق مي ميرم
خيلي کسل و بي روح شدم . هيچ چيزي راضيم نمييکنه
نميدونم شايد از تنهايي باشه
راستي خورشيد خانم
باز هم بنويس



Saturday, May 11, 2002

دلم باسه نگاه عاشقانه زن تنگ شده . اصلا زندگيم خيلي بي رو ح شده .
خيلي بد اخلاق شدم . نمي دونم . بعضي و قتها فکر مي کنم باز مي تو نم عاشق بشم
باز مي شه طعم يه عشق پاک رو چشيد .شايد من زيادي رمانتيکم .ولي تو اين قرن آهن و فولاد رمانتيسم نياز مونه
دلم تنگه . حوصله چيزي رو ندارم
دلم براي دوسته استراليايي ساکن آمريکا شور ميزنه .

Thursday, May 09, 2002

سلام
امرور با بابام از طريق تلفن صحبت کردم و حس کردم که چقدر دوستش دارم تا حالا اينجوري دوستش نداشتم