اصلا حوصله نداشتم اصلا
شب قبلش با "م" بودم و يه دلتنگي خاصي داشتم
اونو از ذهنم نمي تونستم خارج كنم
و كاملا نا اميد بودم با خودم مي گفتم باز هم ردي
و خودمو براي رد شدن آماده كرده بودم
صبح در اوج نا اميدي رفتم شهرك آزمايش با علم اينكه براي بار چهارم ردم
وقتي نوبت من براي امتحان شد خدا خدا مي كردم حداقل اگر رد مي شم
با آبرو ريزي نباشه
نشستم پشت رول افسر گفت حركت كن بزن دو بزن سه معكوس بزن دو
بعدش گفت پشت يه ماشين پارك دوبل كن و بعد از همه اينها گفت با دنده عقب برو
خط دو ومن همه اينها رو مثل آقا ها انجام دادم !!!!!
خودم هم باورم نمي شد زبونم بند اومده بود خودم هم باورم نمي شد كه داره افسره
كارتم رو امضا مي كنه و مي زنه قبول
دلم مي خواست خوشحاليمو با كسي كه دوستش دارم تقسيم كنم و اولين كاري كه
كردم به "م" زنگ زدم
با خودم گفتم خدا چقدر مهربونه
وقتي فكر مي كني همه در ها به روت بسته است يه جوري مي شه كه خلا فش بهت ثابت
بشه