ديگر زمان ، زمانه مجنون نيست
فرهاد
در بيستون مراد نمي جويد
زيرا بر استانه خسرو
بي تيشه اي به دست كنون سپرده است
در تلخي تداوم و تكرار لحظه ها
آن شور عشق
عشق به شيرين را
از ياد برده است
تنهاست گردباد بيابان
تنهاست
وآهوان دشت
پاكان تشنگان محبت
چه سالهست ديگر سراغ مجنون
آن دلشكسته عاشق محزون رام را
از باد و از درخت نمي گيرند
مجنون دلشكسته و محزون است
در عصر ما
عصر تضاد : عصر شگفتي
ليلي
دلاله محبت مجنون است !!!
اي دست من به تيشه توسل جو
تا داستان كهنه فرهاد را
از خاطرات خفته بر انگيزي
اي اشتياق مرگ
در من طلوع كن
من اختتام قصه مجنون رام را
اعلام مي كنم.
فرهاد
در بيستون مراد نمي جويد
زيرا بر استانه خسرو
بي تيشه اي به دست كنون سپرده است
در تلخي تداوم و تكرار لحظه ها
آن شور عشق
عشق به شيرين را
از ياد برده است
تنهاست گردباد بيابان
تنهاست
وآهوان دشت
پاكان تشنگان محبت
چه سالهست ديگر سراغ مجنون
آن دلشكسته عاشق محزون رام را
از باد و از درخت نمي گيرند
مجنون دلشكسته و محزون است
در عصر ما
عصر تضاد : عصر شگفتي
ليلي
دلاله محبت مجنون است !!!
اي دست من به تيشه توسل جو
تا داستان كهنه فرهاد را
از خاطرات خفته بر انگيزي
اي اشتياق مرگ
در من طلوع كن
من اختتام قصه مجنون رام را
اعلام مي كنم.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home