!!!فرهاد کوه کن

Tuesday, August 13, 2002

پسرك كنار دخترك نشسته بود
بعضي وقتها نگاه پسرك تو نگاه دخترك گره مي خورد
نگاه دخترك رفت به سوي ناكجا آبادي
به نا كجا آب لبخندي زد
ولي پسرك نخواست رو بر گردونه
پسرك نمي دونست چرا
آيا ناكجا آباد لبخند زده بود؟
اخمي كرد پسرك
فكر كرد كه چقدر دنيا پوچه
پسرك يواش يواش داره فراموش مي كنه
راهي جز اين نداره
بايد امواج نگاه رو فراموش كنه
ولي پسرك نبايداحساسش رو خراب كنه
بايد بدونه باز مي تونه عاشق بشه
باز مي تونه

0 Comments:

Post a Comment

<< Home